صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

صدرامامانی

تولدبابا حمید گلی

من و صدرا جونم دیشب برای باباحمید گلی جشن تولد گرفتیم البته نه یه جشن بزرگ و باشکوه اما یه جشن سه نفره کوچولو موچولو   صدرا جونم تا قبل از اینکه باباجونی بیاد هی شیطونی کردی و خواستی دستتو توی کیک بزنی و شمع و فش فشه هارو برداری... که سورپیریز کردنمون رو از دست دادیم  و نشد شمع و فش فشه ها روشن بشه تا بابایی بیاد اما عیبی نداره در عوض وفتی بابایی  اومد تو پسر خوبی شدی و کلی باهم  دیگه بازی کردیم قربونت برم عزیزم خدای به خاطر خوشبختیهایی که به هم دادی ازت ممنونم   ...
25 بهمن 1389

روز عشق

صدرا مامان سلام قربونت برم  دیشب از اون شبایی بود که خیلی بی تاب بودی و زیاد از خواب بلند شدی این یعنی که من نتونستم خوب بخوابم ولی خوشحال بودم چون شب خونه مامان جون و بابا حاجی خوابیدیم و مثل همیشه مجبور نبودی صبح زود از خواب بیدار بشی و بری راستی صدرا جونم امروز روز عشقِ شاید همه فکر کنند این روز برای فرنگی هاست اما من که میگم روز عشق فرنگی و غیر فرنگی نداره عاشقتم عزیزم     ...
25 بهمن 1389

صدرا اميد ماماني و بابايي

حس ميكنم ، وجود صدرا توي اين روزاي سخت اخير خيلي كمك كننده بوده ، مثله يه ارام بخش ،.. تو اين روزا كه همه خانواده به خاطر بيماري عمو حسن به هم ريخته ،‌نگران و عصبي هستن صدرا يه جورايي به خاطر بچگي كردنش حال و هواي آدمو عوض مي كنه . هرچند كه يه وقتايي اين بچگي كردناش هم حسابي حرص آدمو در مياره و ... ولي بازم از اينكه هست و كنارمون بهمون اميد ميده لذت مي برم مامانم ميگه اين روزا كه به خاطر بيمار شدن عمو حسن و صحبت نكردن اون به خاطر بيماريش همه داغونو مضطربيم يادٍ اون روزي مي افتم كه صدرا به دنيا اومد... روزي كه باوجود به دنيا اومدن نوه جديد و شاد بودن از وجودش يك دفعه با تشنج صدرا بعد از به دنيا اومدن ، روز...
24 بهمن 1389
1